گاهی کسی میتواند ایدهای را در ذهن انسان شکل بدهد؛ مخصوصا اگر آکنده از مهر مادر باشد.
دلنوشته زیر را با الهام از ایده دوست عزیزم نوشتم که میخواست از مهر مادرش تقدیر کند.
هرچند با هیچ کلمهای نمیتوان ذرهای از عمق محبت مادر نشان داد اما با این نوشته شاید بتوان بوسه کوچکی بر دستان مادر زد.
او یک زن بود. وجودش پر از مهر بود. دستانش هر دانهی خشکی را لمس میکردند، طراوت و سبزی را به آن هدیه میدادند.انگشتانش سِحرِآمیز و مهربان بودند.
دلش آینهای بود منعکس کننده زیبایی. تمام دنیا در آن هویدا بود.
روزی ناغافل دلش افتاد و هزار تکه شد. هر تکه از آن گوشهای از دنیا به خاک افتاد. کمکم تکهها، ریشه دواندند و ماندگار شدند.
طاقت از کفش رفت. او با تمام دلش زنده بود. میدانست دیگر آینهی دلش مانند روز اول، کامل نمیشود؛ پس باد شد و وزید.
تمام دنیا را در بر گرفت.
به هر تکه که رسید، غبار از رویش گرفت و لبههای تیزش را با لطافت گلبرگها پوشاند.
با هر نوازش او، ریشهی آینهها، بزرگتر وعمیقتر شدند. کمکم به بار نشستند و هر تکه، تبدیل شد به هزاران آینه.
جهان روشن شد؛ چون او وجودِ پر مهرش را در دنیا رها کرده بود.
اکنون هر گوشه از دنیا پر است از درختانِ پر نور و درخشان که از جنس آینهی دلِ ِ اویند.
اکنون جهان، روشن و سرشار ازعطر محبت اوست که وجودش پر از مهر است.
چرا که او یک زن بود؛ او یک مادر بود.